هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

هلیا داره یه دندون

سلام شیرین عسلم ، نباتم ، عزیز دلم آخه چقده تو نازی ، جدیدا یه جور با مزه ای میخندی که با هر بار خندیدنت مامانی هزار بار قربون صدقه  میره . بینی ت رو جمع میکنی بالا و اون لثه های بی دندونت رو نشون میدی ، وووووووووووووووووووووووووییییییییییییییییییییی یادم میاد دوست دارم بیام بیدارت کنم و بخورمت ساعت 3 بیدار شدی شیر خوردی گلم دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد و گفتم بهرین فرصته واسه ثبت خاطرات قشنگت . گوش های خوشگلت رو سوراخ کردیم وقتی که شما 7 ماه و 27 روزه بودی مامانی و گوشواره ای که واسه ت انتخاب کردم یه گوشواره ناز به رنگ قرمزه . خیلی بهت میاد قندک من . شما بغل بابایی بودی که آقای دکتر گوش هات رو سوراخ کرد چنان ...
12 مهر 1393

اندر احوالات این چند وقت

سلام سلام صدتا سلام ، سلام به همه ی دوستای خوبم ، حسابی دلم براتون تنگ شده ، به وب همه تون سر میزنم ولی اصلا وقت نمیکنم نظر بذارم ، پاییز همه تون مبارک . یاد اون روزا بخیر ، همه ش آرزو میکردم یه کیفی اختراع بشه که چرخ داشته باشه و من مجبور نشم سنگینیش رو حمل کنم که بالاخره اختراع شد ، کاش یه چیز دیگه از خدا میخواستم حالا بگم از این یه ماه که نبودیم ، روز به روز به شیطنت های هلیا اضافه میشه و من حتی بعضی روزا وقت نمیکنم موهام رو شونه کنم و میمونه واسه ظهر که همسری بیاد و من بتونم به خودم برسم و حد اقل دستی به موهای پریشونم بکشم ، بقیه ش پیشکش هلیای مامان سلام قند عسلم ، سلام زندگی مامان ، عشق کوشولوی من خوبی فدات شم ، با همه...
5 مهر 1393
1